نویسنده جدید

ساخت وبلاگ

my naem is postor 

خوش امدی به وب من 

اینجا واس کسایی که عشق والیبال تو خوناشون شریان داره

نویسنده جدید...
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan1380 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 22 ارديبهشت 1398 ساعت: 14:14

خورشید طلوع کرده بود و داشت با محبت به صورت زیبای او میتابید.آرام چشم های آبی رنگش را باز کرد و با دیدن روشنایی بیرون بلند شد.به طرف آشپزخانه رفت و با تعجب مادرش را دید که در حال آماده کردن صبحانه برای او بود.با دیدن او لبخندی زد و گفت:سلام رهای گلم.برو دست و صورتتو بشو بیا صبحانه بخور مادر.رها به سمت دستشویی رفت و دست و صورت خودش را شست و به طرف آشپزخانه رفت.بعد از تمام شدن صبحانه اش بلند شد و به نویسنده جدید...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده,جدیدقسمت,رمان, نویسنده : tarlan1380 بازدید : 34 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 10:24

بعد از تمام شدن کلاس آرام به سمت رها اومد و با هم بیرون رفتند.آرام دوست صمیمی رها بود و از دبیرستان با هم بودند.بعد از کمی گفتگو آرام گفت:راستی رها چرا دیر کردی؟ رها هم ماجرای برخوردش با آرسام را تعریف کرد.آرام هم در تمام مدت به حرف های رها میخندید.رها که دید آرام هنوز داره میخنده گفت:چیه خنده نداره.اخ دلم میخواد بکشمش.بعد از کمی فکر گفت:آرام بیا... بعد هم دست آرام را گرفت و دنبال خودش کشید  آرام نویسنده جدید...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : قسمت,رمان,دیوونه, نویسنده : tarlan1380 بازدید : 828 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 10:24

از درخت رفتم بالا پریدم تو تراسو عروسکمو از کنار در تراس براداشم . رفتم داخل اتاقو خودمو رو تخت عین جنازه پهن کردم خیلی خسته بودم فقط دوساعت تا ساعت 7 مونده بود . دستی تو موهام کشیدم و رفتم حموم داخل اتاقم بعد از یک ساعت تو اب بودن اومدم بیرون رفتم لباس پوشیدم و خوابیدم ... با صدای گوشیم از خواب پری نویسنده جدید...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan1380 بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 6:40

هیچی دیگه رفتیم مهمونی و دو تا پسرم تور کردیم گای هم غذا لمبوندیم رفتیم خونه راستی مهمونی (تولد)دوست پسر یسنا بود ..رفتیم خونه یسنا تو راهم یسنا اهنگو بلند گرده بودو هی ویراج میداد خواب بودم که با صدای گوشی بیدار شدم اول خواستم داد بزنم فوش بدم با دیدن شماره گل فروشی صاف شدمو جواب دادم :بله معمری:سل نویسنده جدید...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan1380 بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 6:40

خورشید طلوع کرده بود و داشت با محبت به صورت زیبای او میتابید.آرام چشم های آبی رنگش را باز کرد و با دیدن روشنایی بیرون بلند شد.به طرف آشپزخانه رفت و با تعجب مادرش را دید که در حال آماده کردن صبحانه برای او بود.با دیدن او لبخندی زد و گفت:سلام رهای گلم.برو دست و صورتتو بشو بیا صبحانه بخور مادر.رها به س نویسنده جدید...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan1380 بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 6:40